راهکارهای عملی جلوگیری از استبداد و دیکتاتوری:
نگاهی هرچند گذرا به اصول سیستم سیاسی اسلام این حقیقت را بر ایمان روشن میکند که سیستم سیاسی در اسلام سیستمی مدنی و اجتماعی است که ملت و افراد آن دارای احترام خاص و از حق حاکمیت برخوردار هستند بدین معنی که نقش اصلی را خود مردم به عهده دارند.
البته باید اصول اساسی شریعت الهی لحاظ شوند.
پیامبر گرامی (ص) توانست نسلی قرآنی پرورش داده و دولتی ممتاز و نمونه تشکیل دهند و بعد از خودش خلفای راشدین (رضیالله عنهم) راه وی را به خوبی طی کردند. آنچه اینجا جای تأمل دارد اینست که: سیستم سیاسی اسلام، سیستمی کامل است که مهمترین و کاراترین شیوههای جلوگیری از انحراف و سیر به سوی ظلم و نابرابری را در نظر گرفته است که عبارتند از:
1) پایبندی دولت به شریعت الهی: از طریق قرآن و سنت پیامبر حد و مرزی برای قدرت حاکمانی که میخواهند قانون را به بازی بگیرند و بنا به هوی و آرزوی خود آن راتأویل و پیاده کنند، تعیین نموده است؛ چرا که دولت در سیستم سیاسی اسلام مشروعیتش را از اعتقاد و پایبندی به شریعت الهی و رضایت مردم کسب کرده است. هم دولت و هم مردم (مردمی که مسلمانند و آزادانه دینی را برگزیدهاند و برای تحقق اهداف آن سیستم حکومت اسلامی که حکومتی مدنی است را برگزیدهاند) تابع شریعت الهی هستند؛ و این از ویژگیهای ممتاز سیستم سیاسی اسلام است که سیستمهای سیاسی دیگر فاقد آن هستند؛ و همچنین (سیستمهای سیاسی غیراسلامی) فاقد ثوابت پذیرفتهشدهای آن چنانی هستند که همگان تابع آن باشند و چون ملاک و معیاری ثابت تمام متغییرات زمان را با آن بسنجند. این درست است که شرط اول دولت در اروپا امروزه تبعیت از قانون است ولی با وجود همهی اینها قانون در مغربزمین به هیچ اصول و پایهی ثابتی پایبند نیست؛ بلکه سرمایهداران و دسته و گروه حاکم میتوانند برای حفظ مصالح خویش آن را به نفع خود تغییر دهند.
2) وجود ارتباط میان مردم و حاکم، عقد و پیمانی است که خود دارای شروطی است؛ حاکم، موظف است که شریعت الهی تجاوز نکرده و با شورا انجام وظیفه کند در همان حال بر مردم است که گوش به فرمان و حامی وی باشند و در صورت انحراف از راه نباید وی را فرمان برند و بایستی وی را از انحراف بازدارند چرا که «لا طاعةَ لمخلوقٍ فِی مَعْصیةِ الخالِقِ»[13] اگر اصلاح نشد بایستی او را عزل کنند (و دارای این حق هستند چنانکه قبلاً بیان گردید.)
3) از همه مهمتر، اسلام به شیوهی بسیار مطلوبی افراد جامعه را آموزش میدهد؛ که احساس آزادی و عدم پذیرش فرمان غیر خدا را در روح و کالبد آنها میدمد و همچنین روحیهی مقابله با ستم و ستمکاران را به عنوان وظیفهی اسلامی در روح و جانشان تقویت میکند و آن را وظیفهای بر عهده مسلمانان میداند بدین جهت است که (انسان مسلمان و فرد تربیت شدهی قرآنی) به هیچ شیوهای ظلم و نابرابری در (حق خود و دیگران) را نپذیرفته و حاضر نیست درمقابل ستمکاران و متجاوزان (به حقوق افراد و انسانها) سر اطاعت و تسلیم فرود آورد. تاریخ سیاسی ملتهای مسلمان آئینهی تمامنمای این تربیت و آگاهی است که بر آن پرورش یافته بودند. احساس آزادی و عدم پذیرش ظلم و نابرابری نه تنها در روح و روان مسلمانان ریشه دوانده بود؛ بلکه غیر مسلمین نیز در حکومت اسلامی از آن بهرهمند شده و تأثیر گرفته بودند.
اینست که کشاورزی قبطی از اهالی مصر که پیش از اسلام زیر شلاق و پتک نابرابری فرمانروایان مصر کمرش خم شده بود در اسلام آزادیی یافت که در مقابل شلاقی که فرزند والی مصر در یک مقابله و رویاروئی به فرزندش زده بود ساکت ننشست و نز عمرابنخطاب (رض) شکایت آورد؛ عمر، به سادگی شکایت وی را پذیرفت و در ملأ عام حقش را از فرزند والی مصر گرفت. همانجا بود که این فرمودهی تاریخی را که بیش از چهارده قرن است در گوش تاریخ طنینانداز است فرمود: «مَتَی اِسْتَعْبَدْتُمُ النَّاسَ و قَدْ وَلَدَتْهُمْ اُمَّهَاتُهُمْ اَحْراراً».
4) اسلام از فرمانروایان میخواهد که خود را از مردم جدا نکنند و به اندازهی «اسکورت» و پاسبان و مانع میان خود و مردم ایجاد نکنند که مردم نتوانند به راحتی با آنان ارتباط برقرار کنند.
پیامبر گرامی (ص) میفرماید: «مَنْ ولاه اللهُ شیئًا مِنْ امورِ المسلمینَ فاحتجبَ دونَ حاجتِهِمْ و خلِتهم و فقرِهِم احتجبَ اللهُ دون حاجتِهِ و خلتِهِ و فقرِهِ یومَ القیامةِ»[14].
برای همین بود که خانهی پیامبر (ص) و خلفای راشدین (رضیاللهُ عنهُم) دری به مسجد که مکان و پایگاه اجتماع اصناف مردم بود داشت و به خاطر این بود که در زمان خلفای راشدین (رضیاللهُ عنهم) و بعد از أنها نیز بسیاری از افراد از پذیرشت مسئولیت و امور دولتی پرهیز میکردند چرا که به فرمانروائی و مسئولیت چون یک هدیه و فرصت نگاه نمیکردند بلکه آن را وظیف و مسئولیت خطیری میدانستند و از این میترسیدند که نتوانند حق آن را به خوبی ادا کنند و در دنیا و قیامت مدیون و رسوا شوند؛ چرا که دولتمردان با تربیت اسلامی تربیت میشوند و در تمام حرکاتشان خدا را ناظر بر خود دیده و بازخواست روز قیامت را همواره در برابر دیدگان خویش قرار میدهند. شرط اول انتخاب دولتمردان تقوی و اخلاق نیکوست (که با تخصص و مدیریت به عنوان شرط دیگر همراه است.)
5- استقلال دادگاه و بویژه دادگاه (المظالم)[15]، که کار رسیدگی به تخلفات حاکمان و فرمانروایان برعهدهی آن است چون دادگاههای اداری امروزی که البته دارای قدرت اجرائی هم بود و به همین دلیل قاضی و دانشمند زیرک و شجاعی را برای این مهم تعیین میکردند و هیچ دولتمردی حتی رئیس دولت و حکومت هم از بازپرسی وی مصون و محفوظ نبود (بلکه میتوانست در صورت تخلف دولتمردان را هم به اشدّ مجازات محکوم کرده و آن را نیز اجرا نماید).
6- تسلط و قدرت دستگاه الحسبه؛ یعنی، توان امر به معروف و نهی از منکر که تمام شهروندان میتوانند در حد توان و آگاهی خود آن را انجام دهند البته انی مورد بیشتر متوجهی حکومت و دستگاههای مربوط به آن میباشد که علما و قضات توان امر به معروف و نهی از منکر در مواردی را که آشکارا انجام میگرفت داشته و تمامی دستگاههای حکومتی را بازدید و با کارگزاران ملاقات میکردند و البته بدون هیچشیوهی پنهانی پردهدری و دخالت در امور شخصی.
این موارد و چندین عادت و خصلت دیگر که عقیدهی اسلامی و فکر و فقه سیاسی اسلامی جامعه را بر اساس آن پرورش میدهند بهترین ضمانت ایجاد و استقرار جامعهی مدنی هستند که در چارچوب سیستمی سیاسی شایسته به رشد و بالندگی برسد.
آنچه جای تأسف است؛ این است که، در ابتدای حکومت خاندان اموی با تغیر روش انتخاب خلفا و حاکمان از جانب مردم به انتصاب و گزینش به شیوهی سلطنتی و موروثی در میان خاندان اموی، انحراف از شیوه و روش خلفای راشدین بروز کرد و به همین علت تاریخی بود که تأثیر ملت در حکومت به حد اقل رسید و بدنی واسطه ضربهای سخت بر پیکرهی سیستم سیاسی اسلام وارد شد. در مقابل این انحراف فاحش چندین شورش و اعلام نارضایتی مختلف به هدف بازگرداندن اوضاع به دورهی ممتاز پیامبر (ص) و خلفای راشدین (رضیالله عنهم) صورت گرفت. در مقابل این شورشها و ... دولتمردان اموی به جای پذیرش واقعیت و بازگشت به شیوهی صحیح پیامبر و خلفا و اصلاح منهج خود، متأسفانه با استفاده از شیوههای سرکوبگرانه، شورشها و نارضایتیها را سرکوب کردند؛ در نتیجهی این شیوهی نامطلوب و ضداسلامی تعدادی از علما و پیشوایان امت اسلام شهید شدند، گروهی هم سکوت و انزوا را بر شورش ترجیح دادند، تعدادی دیگر به شوهی تشکیل جماعات و گروههای زیرزمینی متوسل شدند که نهایتاً سر از انحراف و سرگردانی درآوردند. البته بخش عظیمی از علما و پیشوایان شیوهی معارضهی سیاسی مسالمتآمیز را برگزیدند و توانستند تا حدودی موفق شوند، که موانعی را پیشروی حکمرانان ایجاد کنند و نگذارند بیش از آن و با آسودگی راه انحراف و سراشیبی سقوط را در پیشگیرند. این تغییر فاحش و بس خطرناک؛ یعنی، تغییر خلافت از شیوهی خلفای راشدین که از طریق رضایت عامهی مردم بود به شیوهی ارثی و سلطنتی در زمان امویه موجب شد تا نتوان برنامه و شیوهای درخور و مناسب برای تحقق اصول سیستم سیاسی اسلام اجرا کرد، به گونهای که متناسب با وسعت و گستردگی دولت باشد. چرا که دولت اسلامی دولتی جهانی شده بود و بخش اعظم خاورمیانه و شمال آفریقا و خاور نزدیک با ملتها و قبایل متفاوت را فرا گرفته بود. با وجود آن انحراف سهمناک در طول تاریخ چهارده قرن از حکومت اسلامی، هیچگاه ظلم و ستم در حق قانون روا داشته نشده، بلکه همیشه امری مذموم و ناپسند قلمداد شده است، زیرا که تعالیم اسلامی سراسر جنگ و رویارویی با ستم و نابرابری و دعوت به عدالت، و تأمین مصالح و منافع عمومی و حقوق انسان بوده تا جایی که برخی از دانشمندان معتقدند هر جا عدالت و مصالح و منافع عمومی مردم تأمین شود شریعت خداوند آنجاست چون که شریعت الهی، سراسر عدل و رحمت است.
امام ابن القیم، میگوید: (فَانَّ بناءَ الشریعةِ مَبْناهَا و مَعْناها وَ اَساسَهَا على الحِکَمِ و مَصالِحِ العِبَادِ فِی المَعاشِ و الْمَعَادِ وَ هِی عَدْلٌ کُلُّهَا وَ رَحْمَةٌ کُلُّهَا وَ مَصَالِحٌ کُلُّهَا وَ حِکَمٌ کُلُّهَا)[16]
هیچ وقت اصول اعتقادی و پایههای فرهنگ اسلامی دستخوش انحراف نشدند... اگر انحراف و افراطی روی داده (که متأسفانه چنین است) در حوزه و حیطهی رفتار سیاسی حکومت و حکمرانان بوده است؛ چون که جامعهی اسلامی در هر دورهای دارای دو اصل مهم است که انحرافات و پدیدههای تازه را با آن میسنجند که عبارتند از:
الف؛ نظری و فکری (تئوری) که عبارتاست از قرآن و سنت پیامبر گرامی (ص) ب: عملی که عبارتست از دورهی ممتاز و نمونهی پیامبر و خلفای راشدین، به همین خاطر شعلهی آتش انقلاب و نارضایتی مردم از هر طرف به هدف اصلاح انحرافات و بازگرداندن آزادی و عدالت و برابری دورهی طلائی اسلام مشتعل بوده است در دورهی طلائی اسلام در سایهی حکومت اسلامی همگان آزاد و از حقوق خدادادی خود بهرهمند بودند، تعدد ادیان پذیرفته شده بود، در دورهی پیامبر (ص) در «وثیقة المدینه»[17] آمده است که «الیهودُ امةٌ معَ المؤمنینَ» علاوه بر آن در مناطقی که آنها اکثریت را تشکیل میدادند چون منطقهی مسیحیهای نجران در مرزهای حکومت اسلامی از حق «خودمختاری» به تعبیر امروزی برخوردار بودند وجود و بقای یهودیها و مسیحیها و اصحاب دیگر ادیان در ممالک اسلامی در طول چهارده قرن بهترین دلیل است بر اینکه اسلام بر اساس مبادی خود وجود تفاوتها را پذیرفته است و قرآن تأکید میکند که طبیعت جامعهی بشری تفاوت و اختلاف را بر میتابد و فلسفهی آزمایش الهی در زمین همینجا معنی و مفهوم واقعی خود را مییابد. اصحاب ادیان دیگر نه تنها از حق حیات و حق حفظ دین و عقیدهی خود برخوردار بودند بلکه صفحات تاریخ شاهد آن است که در زمینههای مختلف حکومت اسلامی از تخصص و توانائی و دلسوزیشان استفاده میشده است. از طرف دیگر پیشرفت علم و دانش و وجود مذاهب مختلف فقهی در اسلام دلیل قوی دیگری است بر آزادی اندیشه و بیان و ایجاد زمینهی مناسب برای بروز و ظهور توانائیها و استعداد آدمی، تا این که مانعی در شکوفا کردن آنها ایجاد نشود و این عکس آنچیزی است که در اروپا اتفاق افتاد که در قرون وسطی ارباب کلیسا به نوعی حق خداییکردن برای خود قائل بودند و حکم (تئوکراسی) به مدت چند قرن ساکنان اروپا در تاریکستان جهل و فقر و نابرابری به بند کشیده بود. دادگاههای تفتیش عقاید که صدها و بلکه هزارای دانشمند و روشنفکر آن سامان را در کورههای آتش سوزاند و از نعمت حیات محروم کرد، لکهی سیاه و ننگینی در تاریخ ملتهای اروپاست. در واقع ملل اروپائی زمانی از خواب غفلت بیدار شدند که شعاع دانش و تمدن اسلامی از طریق دانشگاههای قرطبه و اشبیلیهی اندلس و از طرق دیگر، شهرهای روم، پاریس و لندن را درنوردیده بود بعد از آن ملل اروپائی بیدار شدند و تفکر انقلاب علیه ظلم و جهل در میانشان شعله کشید؛ تا اینکه به مرحلهای رسیدند که امروز پیشرفتی در خور توجه یافتهاند و تمدنی بس عظیم بنیان نهادهاند. التبه با کمال تأسف هنوز نتوانستهاند خود را از روحیهی استعمارگری برهانند چه در دوران استعمار قدیم و چه به سبک جدید آن؛ با شیوههای متفاوتی (اعم از نظامی، فرهنگی و فکری) ملتهای دیگر جهان را تحقیر میکنند و امکانات و ذخائرشان را به تاراج میبرند آن هم به خاطر تأمین مصالح و آمال خود و به سبب افزنطلبی و خودخواهیای که هنوز نتوانستهند زنجیرهای آن را از پای خویشتن بگسلانند.
سیستم سیاسی اسلام چگونه برای هر عصر و زمانهای مناسب است؟
(3)
سیستم سیاسی اسلام چگونه برای هر عصر و زمانهای مناسب است؟
حال میخواهیم بدانیم که سیستم سیاسی اسلام چگونه میتواند خود را با تحولات زمان سازگار کند، و برای هر عصر و روزگاری مناسب باشد؟ چنانکه قبلاً بدان اشاره نمودیم؛ اسلام برنامهای عمومی و فراگیر برای زندگی با تمام جوانب و ابعاد آن است، که تغییرات و تحولات زمان و مکان را لحاظ کرده است که به همین دلیل غبار کهنگی بر سیمایش نمینشیند و جاودانه خواهد ماند. اما چگونه قادر است که به این صفت مهم (جاودانگی) در عرصهی زندگی جامهی عمل بپوشاند؟ برای تحقق این هدف اسلام ثوابت زندگی آدمی را در نظر گرفته و حساب آنها را از متغییرات جدا نموده است برای نمونه اسلام در بخش عقاید و احکام عبادات و اخلاق و برخی مسائل اجتماعی دیگر که با تغییرات زمانی و مکانی تغییر نمییابند بطور کامل همهی ریزهکاریهای آنها را به وضوح بیان کرده و دربارهی آنها سخن گفته و بحث نموده است. اما در زمینهی موضوعات و مسائلی که با تغییر و شرایط زمانی و مکانی تغییر مییابند چون سیستم سیاسی، تنها اصول اساسی و اهداف عمومی آن را تعیین و مشخص نموده، ولی مکانیزم و راه و روش تحقق و عملیکردن آن اصول و اهداف را که پیوسته با تحولات زمانه تغییر مییابند به عقل و دانش بشری واگذارده است تا آدمیان با بهره جستن از علم، دانش، تجربه، زیرکی، کیاست و با لحاظ کردن ظروف و شرایط زمان و مکان، برای تحقق آن اصول و اهداف برنامهریزی کنند؛ به جهت اینکه راه پیشرفت زندگی با شکل و قالبی تعیینشده و غیرقابل تغییر مسدود نگردد.
بر این اساس اصول عمومی سیستم سیاسی اسلام چون (حاکمیت قانون، اصل شورا، حاکمیت مردم بر سرنوشت خود، استقلال قویهی قضائیه، تحقق حقوق و آزادیهای عمومی و همچنین عدالت در همه چیز) همهی اینها اصولی اساسی و اهدافی عمومی هستند که همواره ثابت خواهند ماند و بایستی در هر شرایط و موقعیتی در نظر گرفته شوند. البته راهکارها و مکانیزم تحقق آن اصول و اهداف بدون تردید از متغیرات است و اسلام راهکار و مکانیزم و قالب ویژهای برای تحقق آنها دستور نداده است.
شیوههایی که در مراحل مختلف حکم اسلامی به آنها عمل میشده، به خصوص در زمان خلفای راشدین (رضیاللهعنهم) و بعد از آن نیز، فقط همین را میرسانده که ما میتوانیم از تجربهی آنها بهره برگیریم ولی لازم نیست حتماً همان شیوه را عیناً تکرار کنیم زیرا که بسیاری از دانشمندان اسلامی معاصر میگویند: «اشکالُ التأرخیةِ تُفیدُ المشروعیةَ و لا تُفیدُ الألزامَ»[18] روشها و شکلهای تاریخی مشروعیتآورند نه الزامآور. برای نمونه اسلام به حاکمیت قانون (شریعت) به عنوان اصلی اساسی و غیرقابل تغییر دستور داده است که باید هم حکومت و هم مردم به شیوهای نظری و در مقام تئوری آن را بپذیرند اما در مقام عمل این هدف چگونه تحقق مییابد؟ اسباب و مکانیزمهای مورد استفاده برای به تحقق رساندن این هدف کدامند؟ آیا برای نظارت بر قوانین وضعشده و برنامههای اجراشده توسط دستگاههای مختلف حکومتی شورای افتاء تشکیل خواهد شد؟ همان انجمن و شورا از چه طریقی تشکیل میشود؟ از طریق انتخابات یا به شیوهای دیگر؟ آیا دستگاههای خبری و مطبوعاتی در نظارت بر عملکرد دستگاه حاکم نقشی دارند؟ همهی اینها از مسائل و موضوعات قابل تغییرند ه اجتهاد کردن در آنها جایز است و دانشمندان و روشنفکران و اهل شوری هر عصری میتوانند با اجتهاد خود، راهی برگزینند. امت اسلامی نیز با هوشیاری و زیرکی، اوضاع را زیر نظر دارد و موافقت و یا عدم موافقت خود را اعلام خواهد کرد.
بر همین اساس اسلام برای مردم حق تعیین سرنوشت قائل است؛ یعنی، ملت حق انتخاب، نظارت و عزل حکمرانان خود را خواهد داشت و این اصلی اساسی در سیستم سیاسی اسلامی است که هیچ شک و شبههای را بر نمیتابد اما از چه طریقی این اصل عملی میشود؟ اینجا دیگر مردم مختارند با لحاظ کردن ظروف و شرایط زمانی و مکانی و با بهرهجستن از تجارب و دانش بشری در هر عصری بر یک راه و روش توافق کنند و به نسبت اهداف اساسی و اصول عمومی دیگر سیستم سیاسی اسلامی همین گونه عمل میشود چرا که باب اجتهاد و سیاست شرعی در فقه سیاسی اسلامی همواره باز است. بر این مبناست که اسلام جاودان است و برای هر زمان و مکانی مناسب میباشد. در حقیقت اسلام مسلمانان را از گرفتارآمدن در تعارض و کشمکش دین و سیاست یا دین و دنیا و به عبارتی دیگر دین و سکولاریزم (علمانیت) حفظ کرده است؛ همان گرفتاری و انحرافی که بواسطهی کلیسا دامن مردم اروپا را گرفت چنین بود که ابتدا کلیسا و رهبران آن رهبانیت و انزوا و ترک زندگی دنیایی را بر ملت اروپا واجب وتحمیل کردند ولی در مقابل خواستهای فطری انسان تاب نیاوردند و ناچار تغییر روش دادند و در تمام امورات زندگی مردم دخالت کردند. ولی چون آیین مسیحیت (آنچه آنان به نام مسیحیت تبلیغ میکردند) برخی نصایح و مواعظ روحی و اخلاقی است و به هیچوجه به زندگی دنیا اهمیت نمیدهند؛ اینبار با شیوهای نامناسبتر و ناشایستتر در زندگی مردم دخالت کرده امورات زندگی را به هم ریختند چرا که مردان کلیسا جهل و نادانی خودشان را با میل و آرزوی سرکوب شدهشان آمیخته و به نام دین خدا حاکمیت خود را بر آن مردم مظلوم تحمیل کردند.
مورخین معتقدند که بدترین دوران زندگی اروپائیان، دورانی است که ملتهای اروپا نیز زیر سایهی حاکمیت پاپ و کلیسا میزیستند. در راستای حاکمیت کلیسا و همزمان با آن پادشاهان و اروبابان گستاخانه حاکمیت سیاسی و اقتصادی خودشان را بر آن ملتهای مظلوم تحکیم بخشیدند و بسیاری مواقع میان دو طبقه حاکمیت؛ یعنی، حاکمیت دینی و پادشاهی نزاع و کشمکش در میگرفت و این اکثریت مردم مستضعف و مظلوم بودند که قربانی کشمکش طرفین خرد و له میشدند. این وضع ناهموار و مصیبتبار چندقرن دوام آورد تا اینکه ابر شوم و سیاه نادانی و ناروائی سایهی شومش برداشته شد و هوشیاری و پیشرفت سایهاش را بر همهی اروپا گستراند. التبه با یقین میتوانیم بگوئیم که تمدن اسلامی تأثیر بسزائی در بیداری ملتهای اروپا داشته است چرا که تمدن اسلامی در آن دوران (قرون وسطی) در اوج پیشرفت و عظمت خود بود. اروپائیان چه از طریق اندلس (اسپانیای امروز) و چه از طریق ارتباط با ملتهای مسلمان در جنگهای صلیبی از تمدن اسلامی سود بردهاند. این تنها ادعای مسلمانان نیست بلکه حتی نویسندگان و مورخان اروپائی، خودشان بطور قاطع از آن خبر داده و بدان اذعان نمودهاند. (روبرت بریفولد)[19]در کتابی تحت عنوان (The making of humanity) میگوید: «هیچ زمنیهای از زمینههای پیشرفت اروپا نیست که تمدن اسلامی تأثیر تعیینکننده و بسزائی در آن نداشته باشد.» در جایی دیگر در همان کتاب میگوید که: «این تنها علوم طبیعی نبوده است که پیشرفت را برای اروپا به ارمغان آورد بلکه تمدن اسلامی تأثیر عمده و همهجانبه بر پیشرفت اروپائیان نهاد.»
روشنفکران و آزادیخواهان خواستار آزادی فکر و اندیشههای انسانی از تحریف و افسانهی کلیسا شدند همچنین خواستار حرمت نهادن به اراده و اختیار انسان و رهایی او از غل و زنجیر گستاخی و استبدادی طبقهی حاکم شدند، چندین شورش و انقلاب ظهور کردند ابتدا از پادشاهان برای برکناری کلیسا و کلیسائیان و حاکمیت پادشاهان حمایت کردند در مرحلهای دیگر قدرت و حاکمیت را از چنگال پادشاهان نیز به خود ملت بازگرداندند. از آن شورشها و انقلابها نتایجی هم به لحاظ نظری و هم به لحاظ عملی بدستآمد که سرانجام آن عبارت بود از زنجیرهی تحولات عمیق و جوهری در واقعیت زندگی اجتماعی و سیاسی ملتهای اروپا که نتیجهی نهایی آن، این شد که دولت و زندگی دنیا با تمام معانیاش از دین جدا گردید و کلیسا به هیچوجه شیوهای حق دخالت در زندگی عمومی را نداشته باشد؛ یعنی، سکولار کردن زندگی (بیرون راندن دین از صحنه زندگی و عرصهی حیات) همچنین برای جلوگیری از ستم و ناروائی سیاسی که از طرف پادشاهان و کلیسائیان اعمال میشد خواستار بازگشت حاکمیت مردم شدند، آزادیهای فردی بدون هیچ حد و مرزی رها شد. حاکمیت مردم خواستی نظری و تئوری برای انتقال قدرت از چنگال پادشاهان به دست ملت بود و در مقابل عمل عبارت بود از تحکیم دمکراسی و پذیرش رأی اکثریت به این معنی که اکثریت حق تشکیل حکومت را داشته باشد و اقلیت حق معارضه و مخالفت سیاسی البته در چارچوب قانون را داشته باشد مشروط بر اینکه قدرت به گروهی که در انتخابات بیشترین آرا را به خود اختصاص دهد انتقال یابد. بر این اساس سیستم دمکراسی، تعدد احزاب و تعدد نهادها و گروهها را میطلبد و برای تأمین همین هدف احزاب سیاسی چون ضرورت و لوازم نظام دمکراسی و پارلمانی ظهور کردند. بدترین سکولاریزم (علمانیت) و دمکراسی در اروپا در نیتجهی اوضاع و شرایط نامناسبی که چندقرن بر آن مملکتها تحمیل شده بود ظهور کردند. اوضاع و شرایط آن ممالک به گونهای بود که این دو پدیده باهم و توأم ظهور کردند و گرنه لازم و ملزوم همدیگر نیستند. ظهور سکولاریزم و بیدینی نتیجهی طبیعی ضعف و ناتوانی مسیحیت تحریف شده و افراط مردان کلیسا بود. ضعف سیستم دمکراسی غربی در همین مسئله است چرا که برپایه و اساس مستحکمی که فراتر از ارادهی انسان باشد بنیای نهاده نشده است بلکه به ارادهی اکثریت وابسته است بدون اینکه معیار و میزانی ثابت و مافوق ارادهی انسان وجود داشته باشد تا تغییرات و پدیدههای تازهی پیشآمده را با آن معیار و میزان بسنجد، و اما لوزم دمکراسی چون تعدد احزاب، انتخابات، پارلمان، آزادی مطبوعات، نظارت بر عملکرد حکومت و انتقال قدرت همهی اینها را میشود با احساس و باطنی پاک و بدور از فلسفهی الحاد و مادیگری و ناسیونالیستی غربی پیاده کرد و بواسطهی آنها خیر و برکت و شادابی و نشاط برای بشریت به ارمغان آورد.
سیستم سیاسی اسلام میتواند[20] به بهترین شیوه از اسباب دمکراسی بهره برگیرد برای اینکه در دنیای کنونی به شیوهای معاصر و با حفظ روح اسلامی و خداپرستی آن اهداف و اصول عمومی ثابت سیستم سیاسی اسلام که به اسلام جاودانگی بخشیدهاند را عینیت بخشد.
ارجاعات و پاورقیها:
----------------------------
[13] - حدیث مشهوری است.
[14] - روایت ابوداود و الترمذی
[15] - الحریات العامة فی الدولة الاسلامیة، راشد الغنوشی، ص 301
[16] - أعلام الموقعین- العلامة إبن القیم صفحه 3.
[17] - مجلة القرءآت السیاسیة، شمارهی 3، 1994، صفحه 10.
[18] - التعددیة السیاسیة فی الدولة الاسلامیة، دکتر صلاح الصاوی، (ص) 39.
[19] - ماذا خسر العالم من انحطاط المسلمین، سید ابو الحسن حسنی الندوی، صفحه 183.
[20] - الحریات العامة فی الدولة الإسلامیة، راشد الغنوشی، (ص) 87.
نظرات
به راستی مامۆستا جوانی باسیی ئهو کێشانه کردوهو باشی لێکداونهتهوه، ههڵبهت به کهڵک وهرگرتن له کتێبه به نرخهکهی راشید غهنووشیو نووسینه به پێزهکانی د.سهڵاح ساویی. به ههر حاڵ پێموایه ئیسلامیهکان له کوێستان و گهرمینی کوردستان قسهیان بۆ گووتن پێیهو کافیه نهختێک متمانهیان به خۆ بێو له دۆخی خۆشاردنهوهو شهرمێونی بێنه دهرهوهو قسهی خۆیان به شێوهیهکی شهففافو ڕوون بۆ خهڵک باس بکهن. به ههق یهکگرتووی ئیسلامی تا رادهیهک باش لهم بهستێنهدا سهرکهوتوو بووه، هۆی سهرهکیشی دهگهرێتهوه بۆ تێکۆشانی سیاسی ئازادانهو ههبوونی کادیری پێگهیشتووو تێگهیشتووو سیاسی.